آناهیتا
خوش به حال باد گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد! کاش مرا باد می آفریدند تو را برگ درختی خلق می کردند؛ عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟! در هم می پیچند و عاشق تر می شوند... ................... به یــادگــار سـاعـتـی بر دسـت ات بسته ام ... که یادت نرود! چقدر زمآن باید بگذرد ... تا یکی مثل مــن ... دوباره عــاشق یکی مثل تــو شود ... ............... از سکوتم بترس ... وقتی که ساکت می شوم ... لابد همه ی درد و دل هایم را برده ام پیش خدا ... بیشتر که گوش دهی ... از همه ی سکوتم ... از همه ی بودنم ... یک «آه» می شنوی ... و باید بترسی ... از «آه» مظلومی که ... فریادرسی جز خدا ندارد ...
........... آن غریبه . . . و شاید سال ها بعد . . . بی تفاوت از کنار هم بگذریم و . . . در دل بگوییم : . . . آن غریبه ! چقدر شبیه خاطراتم بود ! . . . ............ صدایٍ گام های تو ضربانٍ زندگیٍ من است بامن راه بیا... تشنه ی زنده بودنم... ---------- تمام بدهی هایم را هم که بدهم به قلبم بدهکار می مانم برای تمام دلم میخواست های بی جواب مانده اش... ................ غم انگیز است پاییز وغم انگیز تر, وقتی تو باشی و, من برگ ها را با خیالت تنها قدم بزنم! ...... عشق که می وزد دلم بادبادکی می شود در هوای تو بالا می رود کاش دلت درختی میشد بادبادکم میانش گیر می کرد... ..........
.
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |