نیست برلوح دلم جزالف قامت دوست چه کنم حرف دگریادنداداستادمشهره ی شهرمشوتاننهم سردرکوه شورشیرین منماتانکنی فرهادمرحم کن برمن مسکین وبه فریادم رس تابخاک درآصف نرسدفریادم حافظ از جورتوحاشاکه بگرداندروی من ازآن روزکه دربندتوام آزادمفاش می گویم وازگفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم وازهردوجهان آزادمطایرگلشن قدسم چه دهم شرح فراغ که دراین دامگه ی حادثه چون افتادممن ملک بودم وفردوس برین جایم بود آدم آورددراین دیرخراب آبادمسایه ی طوبی ودلجویی حورولب حوض به هوای سرکوی توبرفت ازیادمنیست برلوح دلم جزالف قامت دوست چه کنم حرف دگریادنداداستادمکوکب بخت مراهیچ منجم نشناخت یارب ازمادرگیتی به چه طالع زادمتاشدم حلقه بگوش درمیخانه ی عشق هردم آیدغمی ازنوبه مبارکبادممیخوردخون دلم مردمک دیده سزا ست که چرادل به جگرگوشه ی مردم دادم
نوشته شده در پنج شنبه 94/3/14ساعت
7:56 عصر توسط
نظرات ( ) |
|